هلن بهترین دوست مادرم بود اما به دلایل زیادی فکر میکنم که یکی از بهترین دوستان من نیز بوده است . همیشه طوری رفتار میکرد انگار که من واقعا میدانستم دارم چه میکنم ، حتی اگر نمیدانستم . خوب یادم هست یک تابستان ، تصمیم گرفتم باغچه ای را تمام سبزی بکارم و در رویایم این بود که :((سالاد تازه برای همه .)) سخت درگیر بیل زدن و کاشتن و وجین کردن شدم و راستش را بخواهید باغچه ام تا مدتی مایه ی ناامیدی بود . اما هلن همیشه اعتقاد داشت من موفق خواهم شد . هرگز فراموش نمیکنم که یک روز زیرگوشی از من پرسید :((وقتش که رسید به او چند گوجه فرنگی خواهم داد ؟)) گفت :((نمیدانی چقدر گوجه فرنگی را دوست دارم ! )) و آنگاه که بیشتر از همیشه نیازمند اعتماد بودم ، آن را به من ارزانی کرد . حتی امروز وقتی روی پروژه ای سخت کار میکنم ، یا با مشکلی مواجه میشوم ، یاد هلن می افتم و کمک او در آن تابستان . اینطور فکرها همیشه مثل رایحه ی زندگی تازه است .